حجم سیاه دونده

ساخت وبلاگ
دردانه نوشته: __نوشته بود «اگر پزشکم بگوید شش دقیقۀ دیگر زنده خواهی ماند ماتم نخواهد برد، سریع‌تر تایپ خواهم کرد».  دور از جانتان، امّا گمان می‌کنید که گاهِ رفتن، کار ناتمام شما چیست؟__ و من نوشتم: __دنیاهای ندیده‌ام، آغوش‌های نگرفته‌ام، لبخندهای نزده‌ام، عشق‌های نثارنکرده‌ام...__ چنین آدمی شده‌م. و کارهای نکرده‌م شده‌ن اینا. روزگار عجیبی است نازنین. حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 69 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 18:34

من واسه ایشون بیشتر از همه‌ی اونای دیگه مایه گذاشته‌م. تمام دوران قبل تولدش من با مامانش بودم، موقع تولدش من با مامانش بودم، شبای اول تولدش من پیش اون و مامانش بودم. هیچ کدوم از خواهر/برادرزاده‌هامو من نمی‌خوابوندم، لالایی نمی‌خوندم، ایشونو زیاد خوابوندم، با لالایی‌هام. علاقه‌ی خاصی بهش دارم :) متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. البته این که میگم بیشتر بودم، به نسبت اون چهار تای دیگه است. وگرنه در کل کسی از بیرون گود نگاه کنه من حتی واسه محمدحسین هم خاله‌گی! نکرده‌م :))) بگو حتی یک بار تعویض پوشک! ولی خب برای منِ بچه‌ندوست همین‌قدر هم که بوده‌م یعنی خیییلی بوده‌م :)) حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 15:45

انقدر خسته و کوفته‌ام که گویی کوه کنده‌ام :)) صبح با مامان و آقای رفته بودیم اون خونه‌ای که چند سال پیش گفتم آقای داره تو یکی از روستاهای اطراف می‌سازه و ایشالا تا سال بعدش آماده است و سال بعدش مهندس داماد شد و کلی پول اونور دود شد و رفت هوا و بعدشم که جدا شد واسه دلگرمی مهندس و دراومدنش از افسردگی و سوق دادنش به سمت آینده! واسه‌ی اون شروع کردن خونه ساختن تو همون روستا و اونم آماده شد، ولی خونه‌ی خودمون همچنان به شکل یک چاردیواری مونده که مونده! چقد همه‌مون دوست داشتیم زودتر آماده شه. چقد هر سال توش نهال کاشتیم :) جوری که اگه نهال‌های امسال همه بگیرن، احتمالا چند سال بعد به عنوان جنگل آمازون خاورمیانه خونه‌مونو تو اخبار ببینین :))) دو تا گردو، دو تا انجیر، دو تا گیلاس، دو تا انگور، دو تا زردآلو، دو تا شلیل و دیگه یاس و تاج‌خروس و آفتابگردون و ذرت و اینا. لیکن اینا نصفشون مال پارساله که هشتاد درصد پارسالیا نگرفت، ولی مامان آقای نمی‌کننشون و همچنان امیدوارن؛ نصفی هم که مال امساله، احتمالا هشتاد درصدش نگیره باز. و مثلا اگررر بگیره، طفلیا جای تنفس ندارن دیگه، خودمونم احتمالا لابلای شاخ‌وبرگشون خفه میشیم. حالا خلاصه این که حالاحالاها ساخته نمیشه، ولی یه دلگرمی مخصوصا واسه مامانمه که هرازگاهی برن به درختاشون سر بزنن. امروز صبح درحالی‌که تازه از بیمارستان اومده بودم و اعصابم از دنیا باز خرد بود، آقای گفتن داریم میریم اونجا، تو نمیای؟ و من که داشتم از خواب می‌مردم با خوشحالی قبول کردم نمی‌دونم چرا :) گفتم همونجا می‌خوابم، لای خاک‌وخلا. ولی بجاش کلی بیل زدم و کلی شن و خاک جابجا کردم و کلی هی رفتم پشت بوم و برگشتم پایین، اونم از پله‌هایی که دیدین تو ساخت‌وساز حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 15:45

ایمو یه آپشن جالبی داره به اسم تاس! (چون شما نمی‌دونین تاس چیه گفتم اینجوری معرفیش کنم حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت: 13:20

برای بار چندمه که از کنار این منطقه رد میشیم. بار اول بُهت بود، بعد بغض شد و این بار خشم و اشک. اینجا مگه میشه زندگی کرد؟ بله که میشه. تو نمی‌تونی. تو ندیدی. تو نشستی تو خونه‌ت. تو گذاشتی که اینا اینجا زندگی کنن. کارتو داری، زندگیتو داری، تفریحتو داری. زیر باد کولرگازی هم خودتو باد می‌زنی و از گرما شکایت می‌کنی. مغزم می‌خواد منفجر بشه. قلبم درد گرفته. از این همه انفعال و ندانم که ندانم بیزارم. نه، ندانم که ندانم نه، غفلت نه، تغافل، تجاهل! از این همه برگشت به زندگی عادی، به سعی در فراموشی و خوابوندن وجدان، به ندیدن، ندیدن، ندیدن، نشنیدن، فکر نکردن... از خودم متنفر شدم. من چقدر حقیرم؟ چقدر همه‌ی دنیام خودمم؟ چقدر تو حباب شیشه‌ای خودم درستکارم! تو محیط ایزوله‌ی خودم آدم خوبی‌ام. سفر زهرم شد. اینجا نشستم شرشر اشک می‌ریزم و نمی‌دونم یک اتوبوس چی فکر می‌کنه راجع به دختری که هدفون گذاشته و بین رقص و پایکوبیشون گریه می‌کنه. فقط به مهندس که کنارم نشسته و نپرسید، گفتم چرا. با هم نشستیم حرف زدیم و تف انداختیم به دنیا و این زندگی کثافت. بعدشم باز پیاده شدیم کنار دریاچه‌ای که به اسم صورتیه، ولی چون سدو روش باز کردن یه رنگ خیییلی ملویی داره و من واسه جیم‌جیم دستنبد محلی خریدم و شتر سوار شدم و مهندس ازم فیلم گرفت و خوش گذشت و به همین سرعت برگشتیم به زندگی عادی. به همین وحشتناکی، به همین زیبایی :) حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت: 13:20

با کمی دنگ‌وفنگ و کمی کشمکش با همکار و خوردن مقدار زیادی حرص، یک هفته مرخصی که با تاریخ تور جور بشه جور کردم. بعد صبح حرکت، درحالی‌که نشستیم صبحانه می‌خوریم که بعدش حرکت کنیم، پیام اومد که لطفا کسی نیاد سر قرار، مشکلی پیش اومده. در نتیجه‌ی نوسانات ناگهانی قیمت‌ها، اتوبوس و رستوران دبه کرده بودن و دست لیدر رو تو پوست گردو گذاشته بودن. چندین ساعت تو بلاتکلیفی بودیم و چون از موندن تو بلاتکلیفی خوشم نمیاد، مهندسو پاشوندم رفتیم ترمینال که اگه اتوبوس به سمت چابهار بود خودمون حرکت کنیم و بیخیال تور بشیم. اتوبوس مستقیم چابهار بلیطاش تموم شده بود و اتوبوس زاهدان بود که نگرفتیم. همون موقع هم لیدر پیام داد که به شرط قبول جمع، با اتوبوس ضعیف‌تر و پونزده درصد افزایش قیمت و یک روز تاخیر می‌تونیم حرکت کنیم. اکثرا موافقت کردن و نتیجتا فرداش با حدود نصف ظرفیت با یه اتوبوس نیمه وی‌آی‌پی حرکت کردیم. سفر شروع شد، بسم الله :) این شب آخریه که رفتم سر کار. هوا تقریبا خوب بود و منم کاپشن نپوشیده بودم. ولی وقتی اومدیم بیرون سردم شد و جیم‌جیم هم که هممممیشه گرمشه و آتیش ازش ساطع میشه، کاپشنشو داد من پوشیدم :) از همون شب که خداحافظی کردیم دلم براش تنگ شد. گفته بودم دعا کنین یه گروه خسته‌ی خوابالو باشن که بذارن تو راه راحت بخوابیم و حدس بزن چی شد؟ همه میانسال و مسن بودن حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت: 13:20

چند روزه مشغله‌م زیاد شده باز. کارهای مختلف زیادی دارم که هی سعی می‌کنم برنامه بریزم و به همه‌شون برسم. البته برنامه ریختن من رو کاغذ نیست، اون خودش خیلی زمان‌گیره اتفاقا. فقط هی توالی کارها رو تو ذهنم تکرار می‌کنم. این یه بدی‌ای که داره اینه که بار ذهنی آدم زیاد میشه. در لحظه فکرت هزار جا هست. چند روزه بین کارهام یهو به خودم میام می‌بینم دارم محکم دندونامو رو هم فشار میدم. احساس خستگی و آزردگی تو فکم می‌کنم. بعد می‌فهمم که احتمالا ساعت‌هاست که دارم فشارشون میدم. و باز مشغول کار میشم و چند ساعت بعد دوباره همین مسئله تکرار میشه. ساعت ده قرار بود با خواهرم برم که رانندگی تمرین کنه. نه‌ونیم تصمیم گرفتم یه‌کم از کارام کم کنم. بهش زنگ زدم و گفتم بمونه برای فردا. امروز رو هم بعد از حدود سه هفته که ازم خواسته بود، قرار گذاشته بودم. ولی خب بشه فردا که اشکال نداره، داره؟ :) شاید هفته‌ی بعد برم چابهار با یه تور. تاریخش دقیقا تاریخیه که من بیمارستان ندارم. می‌خواستم مامان رو هم ثبت‌نام کنم که گفت با مدرک شناسایی ایشون نمیشه. بعد قرار شد تنها برم. بعد مهندس هم یهو گفت میاد. بعد خانمه گفت پیگیر کار مامانت هم هستم، اگه شد بهت خبر میدم. حالا تا موقع رفتن هزار بار اعضا کم و زیاد میشن. یه وقت دیدین اومدم گفتم مامان و مهندس رفتن، من موندم :)) میگم اینکه حقوق رو نیمه‌ی دوم ماه می‌ریزن خیلی بی‌انصافیه، ولی اینکه حتی اسفند هم همین‌طوری باشه خیلی بیشتر بی‌انصافیه. گفتم اگه احیانا کارفرمایی چیزی از اینجاها رد شد بدونه کارمنداش اول ماه حقوقشونو می‌خوان، مخصوصا حقوق بهمنشونو :/ :)) حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 2 اسفند 1401 ساعت: 15:47